نوشته شده توسط: کیان حقیقی
کهنه فروش در کوچه ما داد میزد کهنه می خریم، وسایل شکسته و پاره و پوره می خریم، بی اختیار فریاد زدم قلب شکستم می خری؟ گفت که اگه ارزشی داشت، کسی ان را نمی شکست.
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
همه جا صدا ی تو
من پر از شنیدنم.
همه جای نسیم تو
من پر ز عطر تو ام
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
چه زیباست بخاطر تو زیستن
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،
وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛
برای تو می تپد
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
با نگاهی خود تباهم کرده ای
هم نشین با اشک و اه هم کرده ای
گفتی روزی می شوی مهمان تو
ای سیاه چشمان سرم قربان تو
شده عمری چشم به راهم کرده ای
با نگاهی خود تباهم کرده ای
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم، چون مزرعه تشنه به باران برسیم، یا من برسم به یار یا یار به من، یا هر دو بمیریمو به پایان برسیم