نوشته شده توسط: کیان حقیقی
من چه ساده ام ! و از صداقت سرشار …!
اما…
دنیا پر از ریا و دروغ !و مرا نیز اینگونه می خواهد …
امروز بر سادگی خود گریستم … ویا نه … خندیدم !
وقتی دیدم چه راحت به اتحام ساده دلی ? دل دیگری را رنجاندم …
آیا گناه از من بود که بی ریا یودم ؟ یا نه … !
یا گناه از دیگران است که مرا گناه کار می خواهند…
چگونه تاب آورم این نگاه های سنگین را …
می گریزم و خود را تنها می یابم . در تنهایی غرق سکوت می شوم …
سکوتی سنگین که راه فریاد را بر من می بندد
و چه زجر آور است فریادی که درون سینه ام حبس شده است …
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
اونی که میخواستی تو غبارا گم شد
مرغی شد و پشت حصارا گم شد
اسم تو رو رو بال مرغا نوشت
رو کنده ی سبز درختا نوشت
یه روز که بارون میومد بهش گفت
یه روز دیگه رو موج دریا نوشت
دریا با موجاش اون رو از خودش روند
مرغ هوا گم شد و اون رو گریوند
باد اومد و تو جنگلها قدم زد
اسم تو رو از همه جا قلم زد
ببین جدایی چه به روزش آورد
چه سرنوشتی که براش رقم زد…
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
نوشته شده توسط: کیان حقیقی
با سلام بنده کیان حقیقی هستم و از امروز در خدمت شما عزیزان هستم امیدوارم که از مطالب این حقیر خوشتون بیاد با تشکر فراوان.